پس از حمله رژیم بعث به ایران و آغاز دفاع مقدس ژانر جنگ وارد سینما و تلویزیون ایران شد، ژانری که پس از مدت کوتاهی توانست جای خود را ابتدا در میان فعالان حوزه فرهنگی و هنری پیدا کند و در وهله نخست ادبیات و شعر جنگ شکل گرفت و به تبع آن فیلمسازان و سینماگران وارد عرصه تولید آثار خود با مضامینی در قالب دفاع مقدس شدند. ژانر دفاع مقدس تنها به وجه جنگ در این عرصه نمیپردازد، بهگونهای که مواجهه با این ژانر در ایران با پرداخت جنگ در سینمای ملل دیگر متفاوت است. دفاع مقدس در ایران اصالتی اعتقادی پیدا میکند که بنمایه اصلی آن را باورهای دینی شکل میدهد، باورهایی که بر حفظ تمامیت ارضی کشور و دفاع از کیان وطن و خانواده استوار است؛ به همین سبب هنرمندان این عرصه نهتنها وجه تکنیکی و فرمی بلکه محتوای آثار را به صورت جدی مورد پژوهش قرار میدهند و برای بسیاری از فعالان این عرصه، دفاع مقدس تنها یک ژانر و یک امکان برای فیلمساز نیست بلکه ساخت فیلم در این حوزه از دغدغهای که هنرمند دارد شکل میگیرد. البته آثاری که در این زمینه ساخته شدهاند با شدت و ضعفهایی روبهرو هستند که باعث میشود یک اثر از میان دیگر فیلمها مورد توجه بیشتر یا کمتری قرار گیرد.
اما هنرمندان تنها به ساخت فیلم سینمایی برای بازگویی آنچه در جبههها و بعضا پشت جبههها در جریان است، بسنده نکرده و ساخت سریال را نیز با این مضامین در دستور کار قرار دادند. سریال تلویزیونی با توجه به فرصتی که برای پخش در تلویزیون پیدا میکند، میتواند مخاطبان زیادی را درگیر خود کند.
شاید بتوان گفت تفاوت ماهوی آثار سینمایی با آثار تلویزیونی که در ژانر دفاع مقدس ساخته میشوند پرداخت هرکدام از آنها به مثابه داستانپردازی برای قوام فیلم است، پرداختی که در آثار سینمایی با سوژههای جنگ میشود، صریحتر و بیواسطهتر از پرداخت در سریالهایی است که در این ژانر تولید میشوند؛ در آثار سینمایی مساله خود جنگ و عواقبی است که در پی آن شکل میگیرد، اما در اکثر قریب بهاتفاق سریالها، جنگ دستمایهای میشود برای بیان داستانهای دیگر نویسنده و فیلمساز که اگر از این امکان به خوبی بهره نبرند تبدیل به اثری میشود که آن را به نام ضدجنگ میخوانیم، اثری که تعهد اخلاقی به باورهای جنگ نداشته و ظرفیتی که این واقعه برایش مهیا ساخته را با مصادره به مطلوب کردن و تفسیر به رأی خود از بین میبرد. بررسی آثار تلویزیونی تولید شده در سالهای پس از جنگ هرچند نشان از افزایش کمی داشته اما به مرور زمان با اقبال کم مخاطب مواجه شدهاند که سازندگان تلویزیونی را برآن داشت تا از فضای پرهزینه جبهه و جنگ فاصله بگیرند و به ایدههایی که پشت جبهه را درگیر میکند، بپردازند، ایدههایی که فضای جنگ را به حاشیه میبرد و متن را برای داستانهای درام مهیا میساخت و حال مخاطب، دفاع مقدس را در بطن یک روایت درام جستوجو میکند، رویهای که روی ذائقه تماشاگران سینما نیز تاثیر گذاشته و سینمای دفاع مقدس، بدون داشتن یک داستان جذاب با اقبال کم مخاطب روبهرو میشود؛ درست برخلاف جریان فیلم و سریال دفاع مقدس در دهه ۷۰ که آثار این ژانر دوشادوش آثار ژانرهای اجتماعی- درام در جذب مخاطب موفق حاضر میشد که با بررسی چند سریال در این حوزه روند تغییراتی که در مقدمه به آن پرداخته شد را از نظر میگذرانیم.
گل پامچال ۱۳۷۰
سریال گل پامچال» روایت لیلا، دختر جنگ زدهای است که پس از بمباران شهرش در جنوب کشور به پیرمردی پناه میبرد تا او را به تنها خواهرش که در شمال کشور زندگی میکند، برساند. این سریال که در سال ۱۳۷۰ از شبکه یک سیما روی آنتن رفت، جزء اولین آثاری بود که در قالب سریال به مضمون دفاع مقدس میپرداخت و توانست در آن موقع چیزی بیش از ۹۰درصد مخاطب را به خود جذب کند؛ اقبال ویژه مردم، سازندگان را برآن داشت تا نسخه دوم سریال را نیز تهیه و تولید کنند، اما به گفته محمدعلی طالبی، کارگردان سریال، با فیلمنامه آن موافقت نشد و همچنان دستنخورده باقی مانده است. نویسندگی این اثر را کامبوزیا پرتوی برعهده داشت، اثری که از منظری متفاوت به زندگی پس از جنگ و پشت جبهه نگاه میکرد. لیلا که در ابتدای کار، خود را غریبهای میان خانواده جدید میدید اما رفته رفته با آنها ارتباط برقرار کرده و زندگی تازهای را آغاز میکند. معنا بخشی به زندگی و امید به آن کاری است که کمتر اثری در حوزه دفاع مقدس توانسته است از پس آن برآید؛ سریال و مدیوم تلویزیون این امکان را مهیا میکند تا مخاطب آشنایی بیشتری با رویدادهایی که در پشت جبهه جریان دارد، پیدا کند، کاری که سریال گل پامچال» کرد از این دست بود و نشان داد که زندگی پس از جنگ نیز ادامه دارد.
بهترین تابستان من ۱۳۷۵
در ادامه ساخت سریالهایی با مضمون دفاع مقدس این بار نوبت به سریال بهترین تابستان من» میرسد که در سال ۱۳۷۵ از تلویزیون پخش شد. این سریال داستان نوجوانی به نام سعید را روایت میکند که تصمیم دارد تابستان خود را در جبهه و میان رزمندگان بگذراند؛ علی بهادر، کارگردان این سریال که بیشتر در زمینه مستندسازی فعالیت دارد، بهترین تابستان من بهعنوان اولین کار سریالی او شناخته میشود که با قرار دادن رگههایی از طنز توانست توجه مخاطبان زیادی را به این سریال جذب کند و همچنین علی صادقی را که در کاراکتر سعید به ایفای نقش میپرداخت به دنیای بازیگری معرفی کند. فعالیت علی بهادر در زمینه دفاع مقدس به اینجا ختم نمیشود و او بار دیگر پنج سال پس از ساخت اولین سریالش به سراغ ساخت سریال عشق سالهای جنگ رفت که این سریال نیز در ۱۳ قسمت از تلویزیون به نمایش درآمد. این سریال براساس کتابی با همین عنوان ساخته شد، اما علی بهادر اینبار در جذب مخاطب نتوانست به خوبی سریال اولش ظاهر شود. داستان کلیشهای سریال و بازتعریف به مراتب ضعیفتر آن با توسل به موضوعی به نام جنگ که کمترین سنخیتی با درام سریال دارد، دلایلی بود تا اقبال کم مخاطب را به همراه داشته باشد.
خوش رکاب ۱۳۸۱
سریال بعدی که در بهار ۱۳۸۱ به نمایش درآمد، سریال خوش رکاب» بود، سریالی که داستان راننده کامیونی به نام تقی را روایت میکند و این بار نیز سازنده خواسته تا با نگاهی از پشت جبهه به فضای جنگ وارد شود. این سریال با بهره بردن از کمیتهای طنز توانست جایی میان سبد علاقهمندیهای مخاطبان دوستدار ژانر جنگ پیدا کند و آنان را با قوس تغییر شخصیت تقی، راننده ماشین سنگین همراه سازد که در ابتدای راه حاضر نبود با کامیون در جبهه کار کند ولی رفته رفته شخصیت او دستخوش تغییر شده و تبدیل به رزمندهای میشود که خطرات جنگ را به جان میخرد. علی شاهحاتمی، کارگردان این اثر در ادامه این سریال، تولید سریال خوش غیرت» را در دستور ساخت قرار داد که به مراتب از اقبال کمتری برخوردار شد. نگاه سازنده در قبال ساخت سریال خوش رکاب» اینبار از پشت جبهه به واقعه جنگ بود و داستان کمتر
پرداخته شده روزهای جنگ را به تصویر کشید. داستان فردی که توجهی به جنگ ندارد اما رویدادها دست به دست هم میدهند تا وی را وارد فضای جبهه کند؛ داشتن یک نگاه متفاوت در حوزه دفاع مقدس میتواند چالشها و امکانهای بیشتری را برای سازنده مهیا کند که با اقبال مخاطب مواجه شود. امری که سریال خوش رکاب» توانست از آن مبادرت ورزد ولی نسخه بعدی آن؛ یعنی سریال خوش غیرت» اینطور نبود.
خاک سرخ ۱۳۸۱
خاک سرخ» اولین تجربه سریالی ابراهیم حاتمیکیا بود، کارگردانی که همه وی را بهعنوان کارگردان حوزه دفاع مقدس میشناسند با ساخت این سریال روایت جنگ عراق علیه ایران را به قاب تلویزیون آورد. البته حلقه سبز» دیگر سریال این کارگردان است که در سال ۱۳۸۵ در تلویزیون به نمایش درآمد که مضمونی اجتماعی داشت. ابراهیم حاتمیکیا سریال خاک سرخ» را پس از ۱۲ عنوان فیلم بلند داستانی در حوزه دفاع مقدس تولید کرد، سریالی که یکی از دو نویسنده آن مسعود بهبانینیا بود، نویسندهای که همچون کارگردان کار در حوزه دفاع مقدس را قلم میزند. خاک سرخ» روایتی است از خانوادهای که سرزمین دارد، خانوادهای که در خلال جنگ دست از هم نکشیده و در صدد هستند دوباره جمع خود را بازیابند، استعاری از تکه تکه شدن وطن که رزمندگان جنگ به دنبال برگرداندن مناطق اشغالشده هستند تا دوباره یکپارچگی و انسجام آن را به دست آورند؛ اما این سریال به مراتب از آثار سینمایی حاتمیکیا ضعیفتر بوده است. هرچند وی قبل از ساخت این سریال تجربه کارگردانی بیش از ۱۰ فیلم داستانی بلند در این ژانر را داشت اما در انتقال همان تجارب به مدیوم تلویزیون باید دقت بیشتری به خرج میداد. برای نمونه میتوان به سکانس تیرخوردن ایرج محجوب در این سریال اشاره کرد که به سادهترین شکل ممکن و با کمترین تمهیدات مورد نظر گرفته شد که پس از فعالیتهای سینمایی حاتمیکیا انتظار میرفت وی بتواند سریالی بهتر و به مراتب قویتر از فیلمهای بلند سینمایی خود بسازد اما این مهم عملی نشد.
در چشم باد ۱۳۸۷
این سریال ۵۰ قسمتی ساخته مسعود جعفریجوزانی از درخشانترین آثار تلویزیونی است که تا به حال به نمایش درآمده، داستان این سریال حول محور بیژن ایرانی با بازی پارسا پیروزفر شکل میگیرد و در سه فصل عمده به روایت دوران قاجار، وقایع جنگ جهانی دوم و در فصل آخر به دفاع مقدس و فتح خرمشهر میپردازد. این سریال ماحصل دو سال تلاش مسعود جعفریجوزانی در عرصه نگارش فیلمنامه این سریال است که پرداختن به جزئیات در مقاطعی برای مخاطب میتواند جذاب باشد ولی با طولانی شدن مدت کار دنبال کردن را برای مخاطب سخت کرده و پخش پیوسته سریال و عدم فصلبندی آن مزید بر علت شده تا با گذشت زمان از میزان مخاطبان این اثر کاسته شود. انتظار میرود سازندگان و دستاندرکاران تلویزیون برای سریالهایی از این دست که توانستهاند در جذب مخاطب موفق ظاهر شوند ت ویژهای را اتخاذ کنند تا به پخش سریال لطمهای وارد نشود. به این صورت که ابتدا سازندگان، کار را به چند فصل مستقل و در عین حال به هم پیوسته تبدیل کنند و برای هر یک از فصول تمهیدات تولیدی و جذاب را ترتیب دهند؛ به این صورت تلویزیون نیز میتواند سریالی که در چند فصل مختلف تولید شده را در مقاطع زمانی مختلف به نمایش درآورد تا اقبال مخاطب با لطمه و ریزش درصدی از تماشاگران روبهرو نشود.
وضعیت سفید ۱۳۹۰
پس از همکاری هادی مقدمدوست با حمید نعمتالله در چندین پروژه سینمایی، این دو با سریال وضعیت سفید» به تلویزیون آمدند، سریالی که شاید ارتباط مستقیمی با جنگ و خط مقدم نداشته باشد اما از امکان جنگ و اتفاقاتی که به واسطه آن در پشت جبهه بهوقوع میپیوندد استفاده کرده تا داستان خود را روایت کند؛ سریال وضعیت سفید» در رابطه با خانواده گلکار است که هرکدام از اعضای خانواده پس از آغاز بمباران شهر تهران توسط رژیم بعث به خانه روستایی مادربزرگ در نزدیکی تهران پناه میبرند و این نزدیکی اعضای خانواده که در شهر با سلایق و نگاههای متفاوتی زندگی میکردند بستری مهیا میسازد تا اتفاقاتی که قرار است در سریال به آنها پرداخته شود شکل گیرد. از نقاط قوت این کار میتوان به فیلمنامه منسجم و داستانهای درهم تنیدهاش اشاره کرد که از خستگی مخاطب جلوگیری میکند. در جایجای سریال، جنگ جریان دارد اما این جنگ نیست که مسیر سریال را مشخص میسازد چراکه در این سریال هر کاراکتری داستان خود را دارد که با شخصیتمحوری؛ یعنی امیر گره خورده و قصه هرکدام از شخصیتها با حضور او روایت میشود. از دیگر شاخصهای این سریال کارگردانی آن است، حمید نعمتالله همانطور که در سینما سبک خود را در پیش گرفته، این استقلال نظر را با ساخت سریال وضعیت سفید» به قاب تلویزیون نیز انتقال داد و مخاطب در مواجهه با این سریال، اثری شناسنامهدار را مشاهده میکند، یعنی دکوپاژ و میزانسنی که مختص فیلمساز است و رنگ و بوی فیلمهای سینمایی حمید نعمتالله دارد را در این سریال حس میکند.
شوق پرواز ۱۳۹۱
این سریال که جزء آخرین کارهای مرحوم یدالله صمدی است روایتی از زندگی شهید خلبان عباس بابایی را ارائه میدهد، روایتی که ساخت آن از سال ۱۳۸۶ آغاز شد و درنهایت در سال ۱۳۹۰ از شبکه یک سیما به نمایش درآمد. شهیدعباس بابایی که شهاب حسینی نقش این کاراکتر را برعهده دارد شخصیتی محوری سریال را ایفا میکند، اما چیزی که این سریال را از دیگر سریالهای این حوزه متمایز میکند نحوه داستانپردازی آن است. پرداخت به زندگی شهیدعباس بابایی توسط ستاره اسکندری در نقش یک خبرنگار باعث میشود مخاطب برداشتی بیطرفانه از زندگی این شهید داشته باشد و سوالاتی که در ذهن او نقش میبندد را از زبان خبرنگاری بشنود که به سراغ این شخصیت میرود. یکی دیگر از نکات مهمی که در رابطه با این سریال میتوان به آن اشاره داشت، تعریف کانون خانواده در این سریال و اهتمام ورزیدن به آن است که باعث شد خانوادهها به این سریال اقبال فراوان نشان دهند. سریال شوق پرواز» سریال خوش ساختی است اما فضای ملموسی از جنگ و دفاع مقدس به جز صحنههای پرواز و پادگان نشان نمیدهد و همانند سریالهای دیگر این ژانر که در سالهای اخیر ساخته شده، تمرکزش را روی فضای شهری و خانواده شهید بابایی گذاشته است و داستان را با اتفاقات این خانواده پیش میبرد.
معراجیها ۱۳۹۲
سریال معراجیها» که نسخه فیلم سینمایی آن نیز در همین سال به نمایش درآمد، داستان گروهی از دانشجویان را روایت میکند که درصدد کسب موافقت مسئولان برای تدفین پیکر شهدای گمنام در دانشگاه خود هستند، اما با مخالفت گروهی دیگر از دانشجویان روبهرو میشوند که این خود بستری برای روایت داستان این سریال مهیا میسازد.
این سریال خواسته با تلفیق روایتی از سالهای پس از جنگ و ترسیم داستانی چندوجهی نظر مخاطبان را جلب کند که یکی از آن جنبه هایی که در سریال جریان دارد جنبه طنز آن است، طنزی که به مراتب بر موضوعات دیگر غلبه پیدا کرده و مخاطبان را در دستهبندی این سریال با تردید روبهرو میکند و این سوال پیش خواهد آمد که این سریالی است با مضمون دفاع مقدس و رگههایی از طنز یا سریالی است با مضمون کمدی و رگههایی از جنگ؟ فاصله داشتن از فضای جبهه و جنگ و فیلمبرداری درصد بیشتری از کار در فضای شهری، به این احتمال دامن میزند که ما با یک سریال کمدی روبهرو هستیم یا با اثری که پیرامون دفاع مقدس ساخته شده باشد.
کیمیا ۱۳۹۴
شخصیت اصلی فیلم دختری است که در ابتدای جوانی در بطن تحولات انقلاب قرار گرفته و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با آغاز جنگ عراق علیه ایران به فعالیت در جبهه میپردازد. جواد افشار که کارگردانی این سریال را عهدهدار بود، کارگردانی با سابقه در زمینه ساخت سریال برای تلویزیون است و کیمیا» یازدهمین تجربه او در زمینه ساخت سریال بوده است. سریال کیمیا» را میتوان نمونهای از بازخورد وقایع معاصر در جامعه دانست، جامعهای که کیمیا نمونه آماری آن است و با تحولات پیرامون او است که مخاطب با پدیدهها آشنا میشود، پدیدهای مثل انقلاب و اثراتی که این پدیده روی جامعه و مشخصا کیمیا دارد؛ این نوع نگاه برای مواجهه با مسائل میرفت تا نقطه قوتی باشد برای این اثر اما سودای بلند این سریال برای پوشش زندگی کیمیا از ابتدای جوانی تا کهنسالی، مخاطب را در یک سردرگمی قرار میداد. شاید صبر و حوصله بیشتر برای تولید این سریال و تمرکز روی متن میتوانست مثمرثمر واقع شود، اما پخش پیوسته این سریال باعث شد تا رفتهرفته اقبال مخاطب به آن با کاهش شدید مواجه شود. مسعود بهبهانینیا نویسنده با سابقه این سریال بار دیگر ثابت کرد که میتواند در ایدهپردازی موفق ظاهر شود اما این تنها در بخشی از روند فیلمسازی اتفاق میافتد و این سریال با پرداخت ضعیف خود نتوانست انتظارات را برآورده سازد و هرچه به پایان این سریال نزدیک میشدیم تعداد مخاطبان این سریال نیز کاهش مییافت.
*پسانگارش: این یادداشت به تاریخ سوم دی ماه نود و هفت در رومه فرهیختگان منتشر شده است.
بارها شده در جریان زندگی با افراد تاثیرگذاری روبرو شدهایم که به توفیق دیدارشان نائل نیامدهایم، اما آراء و نظرات آنها برایمان حکم یک راهنما و چراغِ راهی بوده تا سره را از ناسره تمییز دهیم؛ حکیم استاد سیدعباس معارف برای من نقشِ اینچنینی داشت، استادی که تنها 7سال داشتم و از دنیا رفت ولی دست روزگار ما را به هم نزدیک کرد و حال مفتخرم که با چنین "قلندری" آشنا شدهم. به پاس درسآموزی در محضر این استاد نادیدهام چند سطری نوشتهام که هم به صورت اجمالی بیوگرافی از این مقام والا ارائه داده باشم جهت معرفی به عزیزانی که با این بزرگوار آشنا نیستند و هم در ادامه و انتهای این مقال نظری را پیرامون غربزدگی که مبتلابهِ عصر عسرتیست که دران میزیایم آوردهام، باشد که مقبول افتد.
/
جشنواره فیلم مستند "سینماحقیقت" کار خود را از سال 1386 آغاز کرده و به ایستگاه دوازدهمین دوره خود رسیده، جشنوارهای که در ابتدای راه خود از نظرها دور ماند اما رفته رفته جای خود را میان فیلمسازان باز کرد و امسال که سومین سالِ پیاپی پردیس سینمایی 4سو میزبان این جشنواره است استقبال پر شور مخاطبان سینما بویژه مخاطبان عرصه مستند را به همراه داشته.
یکی از نکات مورد توجه این جشنواره دغدغهمندی فیلمسازان نسبت به مسائل اجتماعی است که در حال حاضر در کشور مبتلا به آن هستیم ، دغدغههایی که خاستگاههای متفاوت دارد، برخی ریشه در سنتهای غلط مانند ازدواج زودهنگام، برخی ریشه در عدم آگاهی مانند اطلاع از انواع بیماریهای خاص و برخی نیز نگاهی کلان به تاریخ معاصر از منظری جامعهشناختی دارد مانند تهای تشویقی دهه 60 برای رشد جمعیت.
فیلم "قارشلق" ساخته رضا غلامیمطلق زندگی مردی را روایت میکند که در عنفوان نوجوانی بنابر سنتهای خانواده به اجبار ازدواج کرده که نهایتا منجر به طلاق میشود. فیلم توانستهاست تفاوت میان نسلی که چشم از واقعیات میپوشاند و با اتکا به احساسات و سنتها تصمیم میگیرد را با نسلی که چشم واقعبین دارد نشان دهد. مسئلهای که فیلم قارشلق به آن میپردازد یکی از عمده دلایلی است که به بالا بردن میزان طلاق در کشور دامن میزند، طبق آخرین آمار در سه ماهه نخست سال 1397 چیزی بالغ بر 40هزار فقره طلاق ثبت گردید که با آموزشهای قبل از ازدواج و وضع قوانینی که بتوان به کمک آنها از ازدواج زودهنگام نوجوانان در حالیکه شناخت کافی از زندگی مشترک ندارند، کاهش داد.
اما فیلم "ماهیاک" ساخته فرح زارع روایت زندگی دختری است که مبتلا به بیماری ایکتیوزیز است، فیلم با به تصویر کشیدن زندگی سحر سعی دارد در کنار معرفی این نوع از بیماریهای خاص بیانی داستانی به مستند ببخشد که تا حد زیادی توانسته به این مهم دست پیدا کند؛ همواره نزدیکی سینمای مستند به سینمای داستانی برای نظریهپردازان و فیلمسازان محل بحث بوده است اما این فیلم ثابت میکند مواجهه با داستان زندگی سوژهاش میتواند این پیوند را شکل دهد هرچند نمیتوان در سینمای مستند عناصر سینمای داستانی را بازجست ولی میشود مخاطب را با کاراکتر و سوژه فیلم مستند درگیر کرد، همانطور که فیلم ماهیاک با مخاطب خود این کار را میکند و مخاطب را متوجه این امر میسازد که داشتن یک بیماری خاص دال بر نداشتن وجوهات دیگر زندگی نیست و زندگی در همه شرایط جریان دارد.
فیلم مستند "تاریخ صدور" به کارگردانی مجید عزیزی و پژوهش و نویسندگی فاطمه داوودی، از دیگر فیلمهای قابل اعتنا در این دوره از جشنواره سینماحقیقت بود که به مسائل مبتلا به نسلهای مختلف میپرداخت؛ این فیلم به سراغ متولدین دهههای 50، 60، 70 و 80 میرود و ویژگیهای هر نسل را به طرق مختلف مورد واکاوی قرار میدهد. مدت زمان این مستند 80 دقیقه است اما موضوعی که به آن میپردازد هم برای فیلم و هم برای مخاطب زمانی بیشتر از اینها میطلبد تا مسائل را به خوبی از یکدیگر تمیز داده و شناخته شود. رویکرد اصلی این مستند اجتماعی بوده و سعی دارد حالات هر یک از نسلها را در بستر اجتماع و در مواجهه با نسلهای دیگر مورد پژوهش قرار دهد؛ بخش زیادی از این فیلم متوجه متولدین دهه 60 است و فیلم همراهی با این نسل را تا به انتهای مستند با خود دارد، نسلی که معاون ریاست جمهوری در اسفندماه 1396 در خلال روز جهانی آینده اینگونه معرفیشان میکند :" متولدین دهه 60 در هر مقطعی وارد شدند با مشکل مواجه شدیم. از زمان ورود به دبستان تا دبیرستان و دانشگاه و الان هم بحث اشتغال و در آینده، موضوع سالمندی آنها باید مورد توجه جدی قرار گیرد." هرچند این صحبتهای معاون ریاست جمهوری در آن برهه از زمان مورد واکنشهای تندی قرار گرفت اما پرده از واقعیاتی برداشت که کشور با آن مواجه است و با گذشت زمان بیشتر خود را نشان میدهد.
گسیل نیروی جوان دهه 60 و اکنون دهه 70 به بازار کار و آمار بیکاری بالغ بر 4میلیون نفر در کشور من جمله معضلاتی است که مشکلات دیگری را به همراه خواهد آورد، مشکلاتی از قبیل بالا رفتن سن ازدواج برای افرادی که شرایط مساعد اقتصادی ندارند، و از همه مهمتر تهدید سلامت روانی جمعیت جوان کشور را به دنبال خواهد داشت که متأسفانه معضل انزوا گزینی نیز در پی این شرایط پدید خواهد آمد، معضلی که در ژاپن به نام هایکی کوموری آن را میشناسند و به افرادی اطلاق میشود که در جریان زندگی ( از قبیل کار، تحصیل و.) موفق نبوده و دور از اجتماع به زندگی خود ادامه میدهند. همچنین این پدیده جمع کثیری از جوانان ما را تهدید میکند که هرچه سریعتر باید به فکر چاره بود، در غیر اینصورت عواقب جبرانناپذیری متوجه آنان خواهد شد.
نگارنده معتقد است فیلمهای مستند جشنواره حقیقت پتانسیل بالایی برای عرضه در بین مخاطب عام، به ویژه تلویزیون را داشته که میتوان با اتخاذ تمهیداتی این مهم را عملی کرد، چرا که مسائل این فیلمها مسائلی جدی و به روز بوده که جامعه را در شناخت آن مسائل و پیدا کردن یک راه حل جمعی تشویق مینماید.
عرق سرد، فیلمی محترم و قابل تأمل که از پسِ طرحِ مسئله خود برنیامد؛ عرق سرد داستان یک بازیکنِ زنِ فوتسالیستی را مطرح میکند که از همراهیِ تیمِ ملی کشورش به مسابقه فینالِ منطقهای بهدلیل ممانعت همسر، منع شده است.
فیلم در لحنی که به دست آورده و شخصیِ سازنده است یکپارچگی خود را حفظ میکند، اما این بدان معنا نیست که خالی از اشکال باشد، بخش عمدهای از فیلم در ماشین و مدیومشاتهایی است که از داخل ماشین شاهد آن هستیم، فاجعهای که در چند سال اخیر از مدیوم تلویزیون به سینما سرایت کرده و ظاهرا باید به سندرمهای چندگانهای که سینمای ایران را به خود درگیر کرده، سندروم فیلمِ ماشینی را هم بیافزاییم؛ مخاطب سینما ، سینما را انتخاب میکند تا بلکه بتواند از محدودیتهای مدیومهایی مثل فیلمها و سریالهای تلویزیونی پا را فراتر بگذارد، ولی ظاهرا فیلمسازان التفاتی به این امر نداشته و بداعت طبع را محدود به ایدهپردازی (آنهم ایدهای که مردم بهشکل مستند با آن روبرو شدند) میدانند.
همانطور که در فیلم مشخص است ضعف فیلمنامه به حدیست که با تمام وقتکشیها در گرفتنِ پلانهای درازمدت هم فیلم را به 90دقیقه نمیرساند، اگر این کملطفی به موضوع و مخاطبِ فیلم نیست، پس چیست؟ در صورتیکه فیلم میتوانست داستانهای موازی که در ابتدای فیلم برای مخاطب باورپذیر مینمود را دستِ کم نگیرد و با کار کردن بر روی آنها فیلمی به مراتب بهتر برای اکران آماده کند و مسلماً این ضعفها با آوردن بازیگر چهره و داشتن موضوعی خاص قابل اغماض نخواهد بود.
حال که فیلم به اواخر دوران اکران خود رسیده میتوان آن را دقیقتر مورد بررسی قرار داد، برخی از منتقدان بر این باورند که فیلم اساساً فیلمی فمنیستی و در دفاع از حقوق ن است، اینکه فیلم مسئلهای را طرح میکند که متوجه ن است، ولی دلیل نمیشود که در دفاع از آنها موفق بودهاست، شاید تنها در گامِ طرح مسئله خوب بوده و در ادامه کار و در پرداخت و اجرای آن آنچنان که انتظار میرفت عمل نکردهاست؛فمینیسم اساساً مقابل دنیای مدرن قرار میگیرد و در زمینِ پستمدرن خود را تعریف میکند، فمنیستها مجموعا به دو دسته کلی تقسیم میشوند 1ـ کنشگران اجتماعی ( که زمینههای فعالیت حقوقی و ی و.) دارند و 2ـ نظریهپردازان.
در قسم اول یعنی کنشگران اجتماعی دست به فعالیتهای عامالمنفعه در راستای احقاق حقوق ن میزنند که منافاتی با جماعت نظریهپرداز فمینیسم ندارد؛ نظریهپردازان فمینیسم معتقدند پس از دوران انقلاب صنعتی (و یا حتی کمی قبلتر از آن) زن به مثابه اُبژهای برای مرد درآمد؛ بدین ترتیب که زن، تبدیل شد به موجودی، کالایی برای مرد که حال حتی استقلالِ ماهیتیِ خود را از دست داده و مختصات وجودیِ او را مرد تعیین میکند، به همین خاطر نظریهپردازانِ فمینیسم دشمنِ سرسختِ مدرنیته هستند.
اما فیلم چیز دیگری میگوید، در سکانسِ فوتبال بازی کردنِ افروز با مردان در زمینِ چمن مصنوعی، فیلم نیز به دنبال معادلسازیِ زن همانندِ مرد است، و این چیزی نیست جز ابژه کردن زن؛ از همین بخش استفاده میکنیم و برخوردِ فیلم و مواجهه آن را با تک تکِ کاراکترهایی که خلق کرده را بازگو مینماییم.
افروز، کاراکتریست که مخاطب با او همراه میشود، زنی که شهاست، فیلم هیچ پیشینهای از او ارائه نمیدهد و تنها کاری که در طول فیلم میکند سعی دارد هرطور که شده اجازه خروجش را از همسرش بگیرد که در این امر هم ناموفق بوده و در نهایت با یک مصاحبه در برنامه تلویزیونی زنده که همسرش مجریِ آن است سعی دارد آبرویش را ببرد! برای چی؟ برای اینکه او از قانون» استفاده کرده، به همین راحتی؛ افروز حتی متوجه نیست مشکلی که گریبان گیرش است از کجا آب میخورد! یا فیلم میداند و به روی خودش نمیآورد.
او در تلاش است که از کشور خارج شود و با یک تیم اسپانیایی قرار داد ببندد، آیا کسی او را از این کار منع میکند؟ خیر. چرا؟ چون منع قانونی» ندارد.
تنها جایی با مشکل مواجه شده است که قانون در کار است، قانون این حق را برای همسر قائل شده و اِلا در غیر اینصورت افروز برای خروج از مرز با مشکل مواجه میشد؟ خیر.
در ابتدای فیلم نشان داده میشود که افروز همراه مسیح در کلاسِ زبان اسپانیایی حاضر شده و برای خروج از کشور و همچنین تدارک برنامهشان برای بازی در یک تیم خارجی مصمماند، ولی در پایان ما افروزی را میبینیم که کاملا منفعل شده و حتی دیگر او را در کلاسهای زبان نمیبینیم و برای انتقام از همسرش دست به کارهای بچهگانه میزند.
مسیح، دوست و همبازی افروز که همهجا او را همراهِ افروز میبینیم؛ افروز پس از دروغی که به همسرش در رابطه با توصیه پزشک گفت، یکسال با مسیح در خانه ای که امیر (همسرش) برای او کرایه کرده زندگی میکند؛ افروز و مسیح رابطهای گرم و صمیمی باهم دارند و میتوان از او بهعنوانِ سمپاتِ افروز در مقابل امیر نام برد که در فصل پایانی فیلم او را تنها میگذارد.
مهرانه نوری، سرپرست تیم ملی فوتسال است که پس از ممنوعیت افروز در تهران میماند تا به کارهای او رسیدگی کند؛ به جرأت میتوان گفت تنها شخصیتی است که کارکرد مهمی در فیلم ایفا کرده و از تیپ خارج میشود؛ خانم سرپرست پس از اینکه افروز را تنها میبیند، مسیح تنها کسی که برای افروز باقی مانده را با دوبههم زنی از وی جدا میکند و او را به جای افروز عازم مسابقه فینال میکند تا خلع نبود افروز نیز حس نشود؛ همینطور او با امیر شاهحسینی، همسر افروز و مجری معروف تلویزیونی ملاقات میکند و تمام سعیشان این است که نگذارند افروز موفق به ترک کشور شود.
امیر شاهحسینی، همسر افروز؛ مردی است که در تیپ باقی مانده و تمام تلاشش ایناست تا همسرش را علیرغم میل باطنیِ وی کنار خود نگه دارد.
اما فیلم در مواجهه با خانمِ وکیل (پانتهآ آلداوود) او را وکیلی دو رو نشان داده (در پاسخ به تلفنش که مخاطب سالن سینما رو مشخصا میخنداند) و در پایانِ کارِ خود در فیلم، در جایی که با افروز داخل ماشین نشستهاند، افروز به او میگوید :"تو از من استفاده کردی و خودتو کشوندی بالا." و به این شکل فیلم بر روی دورویی خانم وکیل صحه میگذارد و تمامِ فعالیتهایی که کنشگران عرصه حقوق بشر و یا حقوق ن انجام دادهاند را بیثمر تلقی میکند، که در ادامه افروز به استدیو تلویزیونی رفته و با برنامه زنده تلویزیونی همسرش ارتباط تلفنی برقرار میکند؛ که بازهم از سکانسهای عجیب فیلم است! افروز ماشین را در داخل پارکینگ سازمان پارک میکند و از تلویزیونِ همراه برنامه همسرش را میبیند و تماس میگیرد، که بازهم اینجا سازنده زمانی را برای رسیدن افروز به سازمان تلف میکند و مخاطب باید شاهد ماشین سواری وی باشد؛ در صورتی که میتوانست با تلویزیونِ همراه خود و با گوشی خود هر کجای کشور! که هست با استدیو ارتباط برقرار کند و حضور وی در پارکینگ سازمان هیچ امکانِ ویژهای را برای او مهیا نمیسازد.
امیدواریم در ادامه کار، فیلمسازان سینما به خصوص کسانی که دغدغه فیلم اجتماعی دارند تنها به یک ایده ناب و بکر بسنده نکنند و در مراحل پیش تولید صبر و حوصلهی بیشتری بهخرج دهند.
منتشر شده در فیلمموویز
دیدین وقتی آدم یه چیزی رو میشنوه یا میخونه غرقِش میشه؛ سعدی با من این کار و کرد و منم نشستم داستانی براش نوشتم.
مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد
فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد
داستان کوتاه وطن رو شما عزیزان میتونین از اینجا دریافت کنید.
10دقیقه 10مگابایت
کوهستان میان ما” از جمله فیلمهای درام موفقست که میتوان گفت شیمی مخاطب بعد از دیدن این فیلم از تلخیها و رنجها ، رو بهسوی زیباییها و امید به زندگی میل پیدا میکند؛ داستان دو خطی فیلم در این خلاصه میشود که، پروازی به دلیل وضعیت آبوهوایی نامساعد لغو شده و حال الکس و بِن در صدد هستند تا با کرایه یک هواپیمای شخصی به مقصد برسند، اما هواپیمایشان میانه رشته کوههای منطقه یوتا سقوط میکند و داستان از اینجا آغاز میشود…
فیلم روایت روانی دارد، همانطور که میتوان از یک کارگردان کارکشته انتظار داشت که بدون معطلی داستان فیلم خود را سر بیاندازد، هانی ابواسد کارگردان این اثر که فلسطینیالاصل است امسال وارد سومین دهه از فعالیتهای هنریاش میشود، کارگردانی که کارنامه کاری قابل قبولی دارد و در سال ۲۰۱۴ فیلم او یعنی Omar” نامزد جایزه اسکار در بخش فیلمهای زبان خارجی میشود؛ کاملا مشخص است که ابواسد برای ساخت این اثر دقت بالایی به خرج داده، همکاری او با کریس ویتز بهعنوان نویسنده فیلم (که بر اساس کتابی از کارلوس مارتین نوشته) که خود تجربه ساخت و نوشتن چندین اثر دیگر را دارد در ابتدای راه و انتخاب رامین جوادی برای آهنگسازی این اثر که در صحنههای حساس آهنگ او مکمل گوشنوازی برای فیلم است و یا مندی واکر در سمت فیلمبردار که چشمان مخاطب را میهمان نماهای بکر و بینظیری از طبیعت میکند، نشان از این امر مهم دارد.
ابتدای فیلم هانی ابواسد وقایعی که در هواپیما جریان دارد را بدون کات و با یک لانگ-تیک نشان میدهد که تا زمان سقوط هواپیما مخاطب را با فضای پر التهاب موجود همراه میسازد ولی رفته رفته رونق از دوربین میرود، این بدان معنی نیست که سازنده از وضعیت کمی که کوهستان برفی برای او به ارمغان آورده بیاطلاع است بلکه بدین معنیست سازنده میتوانست وضعیت کیفی فیلم را به بزرگی کوهستانی که درآن قرار دارد افزایش دهد و به دکوپاژهای ساده و در دسترسترینها بسنده نکند.
کیت وینسلت (الکس) بازیگر نامآشنایی که خیلیها او را بهخاطر ایفای نقش در فیلم تایتانیک میشناسند مقابل ادریس البا (بِن) بازی میکند، هر دو نقشهایشان را یافتهاند و با مختصاتی که فیلمنامه برای آنها طرح کرده همراه میشوند، بن فردی محافظهکار است که در مقابل الکسِ جسور و پرجنبوجوش قرار دارد و این دو باید بین دو مدلی که برای ادامه کار پیشنهاد میشود یکی را انتخاب کنند.
مسئله اصلی فیلم بین ” ساختن زندگی” و داشتن زندگی” ست، فیلم داستانِ امید به زندگی را روایت میکند که از بطنِ یک دلبستگی میجوشد، از جایی که دیگر قلب را یک ماهیچه نمیداند و او را مسلط بر اوامر آدمی میکند؛ ساختن زندگی یعنی ایستادن در زمان و انتظار برای ارائه راه حل از جانب منطق، بن در این فیلم منطقی نگاه میکند محافظهکار است، او تا آخرین لحظه رضایت نمیدهد تا بدون داشتن هیچ تصویری از آینده تنها سرپناهِ موجودی که دارند را رها کند و میان کوهستان سراسر سپید قدم بگذارد، بن تا آخرین لحظه امید دارد تا به دست نیروهای امداد نجات پیدا کنند اما اینگونه نیست و جسارت الکس با وجود اینکه شرایط مساعدی برای کوه نوردی ندارد او را به راه میاندازد تا راه نجاتشان را خودشان پیدا کنند، این یعنی همان داشتن زندگی” داشتن آنچه هست، نه آنچه که بهدست خواهد آمد؛ الکس امید دارد اما نه به نیروهای امداد، الکس به خود و تواناییهای خود امید دارد و میکوشد تا با تمام مشکلاتی که در طول مسیر برایشان پیش میآید مبارزه کند تا نجات پیدا کنند.
ابواسد یک اجرایِ با حیا از عشقی که بین بن و الکس شکل گرفته را به نمایش میگذارد، ولی در فصل پایانی فیلم زمان زیادی میگذرد تا این عشق به سرانجام برسد؛ مخاطب از سازندهای که قدرِ زمان را میداند و حتی در فصل اول این فیلم سریع داستان را سرمیاندازد انتظار بیشتری دارد و صرف ۲۰دقیقه برای پایانِ فصل آخر فیلم واقعا خستهکننده است؛ سازنده در این اثر به زیرکی از یک سگ در قامت نقش مکمل استفاده کرده و رویدادهای بزرگی در فیلم را به دوش او میاندازد این نیز شاید به زعم بعضیها از نقاط ضعف باشد اما استفاده از تمامِ عناصر داستان من جمله یک حیوان دستآموز این امکان را برای سازنده بهوجود میآورد تا فضاهای خالی را پر کند؛ در مجموع ” کوهستان میان ما” فیلمی درام و ستودنیاست که دیدنش خالی از لطف نخواهد بود.
/
منتشره در سایت نقد فیلمِ فیلمموویز
سینما چیست؟
" سینما چیست؟!" از آن دست سوالات بنیادینیست که سینِما مخاطبینِ خود را درگیر آن میکند، کمتر کسی پیدا میشود که بیننده صرف باشد و مخاطبین دیر یا زود این سوال را از خود میپرسند؛ آنچیزی که ما بهعنوان سینما میشناسیم، سالنیست که بهوقتِ نمایش فیلم تاریک میشود و متشکل از یک پرده نقرهای رنگ، سیستم پخش صوت و یک پروجکشن که فیلم را بر روی پرده تصویر میکند؛ اما اینها فقط بعدِ تأسیساتیِ سینماست و پاسخی کامل به پرسش ما یعنی "سینما چیست؟!" نمیدهد.
سینما را هنر دنیای مدرن و عصر امروزِ تاریخ مینامند، هنری که برایِ ساخت آن ماهها و شاید سالها زمان برده باشد ولی ماحصل کار در یک سالن تاریک و بر رویِ یک پرده نقرهای به نمایش درمیآید. سینما هنریاست که همواره پدیدارهایی مثل زمان و مکان را به چالش میکشد و به همین خاطر است که این هنر همهچیز هست و در عین همهچیز بودناش هیچچیز نیست!
خیلیها برای تعریف سینما از سیری که عکاسی در ابتدای راهِ آن قرار دارد صحبت میکنند و سینما را متشکل از تصاویری به هم پیوسته تعریف مینمایند، ولی آیا سینما تنها به این تأویلِ اونتیکی خلاصه میشود؟ مسلما جواب منفیاست، سینما سیری دارد، هرمنوتیکیاست که در هستِ خود و وجودِ خود درحالِ آمد و شد است، سیری میان اونتیک و اونتولوژیک؛ البته که عکاسی کمک شایانی به سینما کرد ولی عدسی بیعاطفه دوربینِ عکاسی که حتی عکاسَش را فراموش میکند در سینما جان میگیرد وفیلمساز در سینما سعی آن دارد تا با فریم به فریمِ فیلماش جهانی که خود متصور هست را خلق کند.
سینما را همهمان کم و بیش تجربه کردهایم، زمانی که پدربزرگ و مادربزرگمان قصهها برایمان تعریف میکردند، سینما از ادبیات داستانی آغاز میشود، جایی که پیرنگها و لاینهایِ داستانی برایمان خوانده میشد، بدون آنکه خود بدانیم از چه چیز برایمان سخن میگویند، سینما برای ما از زمانی آغاز شد که پتروس قهرمان را برایمان شناساندند، از زمانی که نوشدارو پس از مرگ سهراب به دستاش رسید، از زمانی که مادر برهها رفت تا بزک قندی خود را از شکم گرگ رهایی بخشد؛ همهی اینها سینما بود، اما داشتند ما را برای دیدنِ این قهرمانها، دنبال کردن این قصهها و سامان دادنِ پایانهایشان آماده میکردند، سینما یک رفت و آمدِ ادراکیست، ما در طول زندگی خود قبل از اینکه در سالن سینما نشسته باشیم، کاراکترها دیدهایم، قصهها شنیدهایم، احساساتی را تجربه کردهایم، ولی تنها سینما قادر خواهد بود تا ما نسبتهایِ هرکدام از این عناصر (یعنی کاراکتر و قصه و.) را در عالمی غیر از عالم شخصیمان ببینیم، عالمی که غریبه نیست، به گونهای که وقتی آن را دیدیم می گوییم: " آه، این روایتیست که من آن را میشناسم." این شناخت را سینما برای ما به ارمغان خواهد آورد.
سینما آن هنریاست که میتوان با آن جریان ساخت میتوان با آن گلادیاتور را به نمایش گذاشت که هم روایتی عاشقانه را برای مخاطب فهم میکند و هم اسطورهای میسازد که درسِ مبارزه با طاغوت میدهد؛ سینما آن هنری است که عالَم خلق میکند، وقتی صحبت از عالم میشود یعنی همهچیزِ عالمِ واقعی یا فراتر از آن را میتوانید دراو ببینید، کاراکتری را میبینید که حتی تصور نمیکردهاید در دنیایِ واقعی اینچنین آدمی زیست کند، در زمان و مکانی سیر میکنید که شاید برای شما حصولِ آن امکانپذیر نباشد، همانندِ تجربه زیست در کره مریخ و یا امکان سیر در کهکشانها برای پیدا کردن یک زیستبومِ نو برای آدمی؛ سینما هنریاست که شما را در تجاربِ دیگران سهیم میکند و نسبتهایی از زندگی انسان با انسان و یا انسان با جهان ترسیم میکند که شاید تا به آن زمان حِسِ درافتادن درآن موقعیت را تجربه نکردهاید، اما مادامی که شما نسبتِ خود را با آن فضا مشخص کنید ناخودآگاه پا را فراتر گذاشته و شروع به ادراکِ شرایط میکنید، این دقیقا کاریاست که سینما انجام میدهد، یعنی مسئله سازی برای مخاطب خود؛ اگر فیلمی دیدید که بعد از آن حجاب از هیچ مسئلهای برنداشت بدانید آن سینما نیست، شاید فیلمی باشد که به خدمتِ صنعت سینما درآمده ولی قطعِ بهیقین سینما نیست.
خیال را عنصر اصلی شعر خواندهاند، اما فقط شعر نیست که استوار بر بلندایِ خیال ایستاده، سینما نیز عنصرِ اصلیاش خیال است، آن فیلمی که به خدمتِ صنعتِ سینما درآمده وهمانگیز است ولی سینمایِ اصیل خیالانگیز است، فیلمی که برای صنعتِ سینما ساخته شده از تکنیک که همان عدسی بیمهرِ دوربین است پا را فراتر نگذاشته ولی فریم به فریم سینمایِ اصیل بر پرده نقرهای سینما نقش میبندد تا شعرِ خود را بسراید، تا به مقامِ *فرم* برسد و مخاطب را با خیالپردازی خود همراه کند؛ سینما این است، سُرایشی در بابِ خیال.
قطعبهیقین فیلم "مغزهایکوچکزنگزده" برای آنانی که ذائقهشان با سینمای گوشهگیر اجتماعی ایران سنخیتی ندارد غیر قابل تحمل است، مخاطبانی که عادت کردهاند چند بار در سالن سینما و در تاریکی آن از فرصت استفاده کنند و قهقهه بزنند مطمئناً این فیلم برایشان بسیار ناخوشایند مینمایاند، فیلمی که نه از زیرِ پوسته شهر بلکه از پَسِ ذهنِ شهروند-شهری پرده برمیدارد.
اکثراً کسانی که مقابل این فیلم موضع میگیرند میخواهند با زدن زیرِ میز بهکل منکر وقایعی باشند که در خلال فیلم در جریان است، کسانی که راحتترین کار ممکن یعنی تخریب را در دستور کار خود قرار میدهند، بهجای اینکه با مهرههای رویِ میز بازی کنند.
فیلم "مغزهایکوچکزنگزده" برای کسانی که بهدنبال جامعه آرمانی خود و حاشیه امن میگردند یک زنگ خطر است، خطری که بیخِ گوشِ ماست، همین نزدیکی، خطری نه از جنسِ خشونت، نه از جنس قضاوتهای زودهنگام و . آن خطری که بر روی پرده نقرهای سینما نقش میبندد از جنسِ انحطاطِ هویتیاست که از آدمی سلب شدهاست، از جنس وجودشناختیاست که به پرسشهایش پاسخ داده نشدهاست، در فیلم "مغزهایکوچکزنگزده" اراده معطوف به قدرت تماماً مقابل آزادی ایستاده، آزادی که با حضور گرگ تحدید و تهدید نمیشود، این آزادی با حضور عضوی از آن جامعهای که ترسیم شده محدود میشود و آنکس که میخواهد خارج از این سلطه قد علم کند را به سلابه میکشد.
فیلم "مغزهایکوچکزنگزده" روایتیست از آنچه که درحالِ وقوع است، خیلی دور نیست، در همین پسِ سرِ خودِ ما کمین کردهست و اگر مقابلش نایستیم میشویم چوپانی که به دنبالِ چراندنِ گوسفندهای خود است.
من که گروه خونیم کلا به اسبدوانی و داشتن اسب نمیخوره؛ ولی دیدم تمرین دادناشونو؛ تمرین دهنده وایمیسه وسطو حیوون رو دور یه شعاع 5-شش متری میدوئونه. از انگیزه مربی گذشته انگیزه حیوون هم هست، که حتما اون موقع به خودش میگه، باس آمادگیمو حفظ کنم تا صاحابم ازم راضی باشه، باید قدرت مانورمو بالا ببرم بلکه بتونیم با کمک سوارکارم بریم مسابقات، مسابقات که بریم اونجا ملت برامون کف میزنن فیلمبرداری میکنن. کلی کیف میکنیم.
ولی بعدش؟ دوباره همین آشو همین کاسه؟
کلا "موجود" جماعت با میدونهایی که میتونه خودشو عرضه کنه شناخته میشه؛ نسبت چیزها به چیزهای دیگر؛ . اگر نبود و نباشه معرکهای، کلا کاروکاسبی معرکهگیراست که کساد میشه؛ حالا تو این دوره زمونه معرکهگیری هم خیلی قانونمند شده و سعی میشه تا معرکههایی منطقی و عقلانی علم کنن. حکایت همون اندرز آشناست که گفت؛ پاشو توهم به یه "دردی" بخور.
حکما دورو اطراف خودتون آدمایی رو دیدین ک ب قاعده مرگ خدای نیچه رسیدن و قید عالم غیب رو زدن؛ میگم عالم غیب چون دوست دارم اینطور بازتعریفش کنم در قالب یه واژه؛ واژهای که نمود کاملی از متافیزیک افلاطون میده و نیچه اون رو درهم کوبید.
این خیلی خوبه که آدم ب دنبال غرائضش بره و اونهارو سرکوب نکنه، یا به نوعی پا در عرصه نهیلیسم فعال بذاره و نسبت به قیدو بندهایی که اون رو مم به اجرا میکردن عصیان کنه و اونارو پس بزنه؛ اما اینجا یه نکته کلیدی مغفول میمونه؛ و اون اینکه آیا همه اونایی که دست به عصیان میزنن و قیدو بندِ سنت (ب معنای تاریخ فلسفی اون) رو درهم میشکنن از چراییِ اقدامشون هم میپرسن یا نه، فقط به کاری ک ساعتی اونهارو راضی کنه بسنده میکنن؟ یا سوال دیگه اینکه، این عصیان در فضای اجتماعی آیا کارکردی داره یا نه؟
اونجور ک من از اطراف و اکناف خودم استنباط میکنم، عصیانگران که ندای مرگ خدای نیچه رو شنیدن، سوالهایی ک مطرح کردم نه تنها براشون پرابلم نیست بلکه حتی بهش نرسیدن و فقط به داشتن زمان به جای حوالتهای تاریخی، مکانمندی به جای لامکانی، لذت بردن از جزییات به جای پرداختن به کلیات و در نهایت کمینگری به جای کیفینگری بسنده میکنن؛ و حکما هم کسانی که در این اتمسفر سیر میکنن ابدا جامعه و اتفاقات اون براشون پشیزی اهمیت نداره.
من اصلا و ابدا نمیخوام در مقام وکیلمدافع مکتب افلاطونی اظهار نظر کنم، اما بیتوجهیِ اهالی نهیلیسم به دو سوال مطروحه باعث میشه که مکتب افلاطونی همچنان افسار قدرت را در دست داشته باشه و به کنش گرانی که نهایتا کنش اونها محدود به چاردیواری خانهشان میشود حکمرانی کند؛ اینکه آدم خود را محدود کند تا شاید روزی یک جایی اجر و پاداش عملش یا عذاب کارهای ناصوابش را ببیند، امری بس بیهوده است و این خود سبب انفعالی پیوسته در مواجهه با اعمال ناپسندِ مثلا حکومت میشود ک برآیند مردم در مقابله با ظلمهایی که به آن میرود صبر میکنند تا شاید روزی، جایی، توسط کسی فرجی حاصل شود؛ غافل از آنکه کلامالله خود در مقام نهیلیسمی فعال ظاهر میشود و می گوید سرنوشتتان را خود بجویید؛ اینجا کاری با نیک و بدش نداریم، نیک و بدش بماند برای بعد از اینکه آزادی کامل پس از اظهار نظر تأمین شد؛ در حالی که ارادهای برای تعیین سرنوشت وجود ندارد چطور میشود نسبت به نیکوبد آن امر اظهار نظر نمود؟ اگر مثل همیشه ارباب رسانه دست در دست ارباب قدرت بخواهند رأیی را تحمیل کنند که حرفی نیست؛ اینجا بحث بر سر خواست و اراده جمعیِ مردم است که همواره برای تصمیمگیری برای خود محدود بودهاند.
پیشبینی من از آینده چنین وضعی این است که امیدی به خودآگاهی اهالیِ نهیلیسم فعال ندارم و این دسته از آدمها به فعالیتهای فردیِ خود ادامه خواهند داد و اگر نگوییم هیچ، تنها معدود کنش اجتماعی از این دسته خواهیم دید؛ و از آنجا که دو سر این قیچی، یعنی قائلان به مکتب افلاطونی و مخالفان آن در اعمال خود جریتر شدهاند، فاصله بیشتری از یکدیگر میگیرند و دیالوگ بین این دو به امری نامفهوم تبدیل میشود، چرا که فرسنگها از دنیای یکدیگر دور شدهاند؛ اما وضعیت برای قائلان به مدیریت کلاسیک جامعه از منظر اهالی مکتب افلاطون رفته رفته سختو شکنندهتر میشود، درست است که قدرت همچنان در ید اهالی این مکتب است و با اعمال زور همچنان به کار خود ادامه میدهد، اما بازتولیدِ قدرت در هسته اصلی ممکن است با فوران انرژی انباشت شده صورت گیرد که مسیر رویدادهای آینده را به کلی تغییر دهد و یا مقابله با اهالی قدرت را برای مخالفانش آسانتر کند.
درباره این سایت